روزي كه حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پيش رفت

اطلاعات جامع و تخصصي حوزه سلامت را در اينجا مطالعه نماييد

روزي كه حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پيش رفت

شهيد پورجعفري كه از دوستان شهيد سليماني و از دوستان وي بود ، روز كاري حاج قاسم و خطرات و سختي هايي را كه برايش پيش آمده بود را به خاطر آورد. به گزارش تيتر نيوز ، به نقل از دفاع پرس ، سردار حسني سعدي با يادآوري روزي از زندگي شهيد حاج قاسم سليماني …

روزي كه حاج قاسم سه بار تا مرز شهادت پيش رفت https://titr-news.ir/2021/07/روزي-كه-حاج-قاسم-سه-بار-تا-مرز-شهادت-پيش/ تيتر نيوز Tue, 06 Jul 2021 18:21:55 0000 عمومي https://titr-news.ir/2021/07/روزي-كه-حاج-قاسم-سه-بار-تا-مرز-شهادت-پيش/ شهيد پورجعفري كه از دوستان شهيد سليماني و از دوستان وي بود ، روز كاري حاج قاسم و خطرات و سختي هايي را كه برايش پيش آمده بود را به خاطر آورد. به گزارش تيتر نيوز ، به نقل از دفاع پرس ، سردار حسني سعدي با يادآوري روزي از زندگي شهيد حاج قاسم سليماني …

شهيد پورجعفري كه از دوستان شهيد سليماني و از دوستان وي بود ، روز كاري حاج قاسم و خطرات و سختي هايي را كه برايش پيش آمده بود را به خاطر آورد.

به گزارش تيتر نيوز ، به نقل از دفاع پرس ، سردار حسني سعدي با يادآوري روزي از زندگي شهيد حاج قاسم سليماني در مورد شهيد پورجفري اظهار داشت: اي كاش وقت و حرف بيشتري براي گفتن داشتيم.

وي گفت: “يك روز ما به كردستان عراق رفتيم ، جايي كه داعش به آنجا آمده بود.” مردم خانه هاي خود را خالي كرده بودند. ما در يك خانه مانديم و غذا خورديم.

حاج قاسم دوربين را برداشت و به داخل منطقه حركت كرديم. او دوربين را روي سقف خانه كنار بالكن قرار داد و شروع به شناسايي منطقه كرد. ديدم كه بلوك خراب شده است. بلوك را برداشتم و در بالكن قرار دادم تا او بتواند منطقه را از سوراخ هاي بلوك ببيند تا تيراندازهاي داعش به ما آسيب نرساند.

هنوز بلوك را در بالكن نگه نداشته بودم كه تيرانداز تيراندازي كرد و بلوك به من و حاج قاسم برخورد كرد. از اين خانه براي آشنايي به سقف خانه ديگري رفتيم. در آنجا تيراندازي كردند و از كنار حاج قاسم گذشت و به سمت ديوار رفت.

رفتيم حاج قاسم به من گفت برو ببين توالت كجاست. مكاني تميز كه در آن وضو مي گيريم و آب را روي صورت مي ماليم. من رفتم و رفتم ، اما مكان مقدسي وجود نداشت ، بنابراين به حاج قاسم گفتم كه به بغداد برود ، اين يك خدمت مقدس نيست.

حاج قاسم گفت كه يك جاده 180 تا 180 كيلومتري به بغداد وجود دارد. امروز به خانه اي كه صبحانه مي خورديم رفتيم و من هم قبول كردم. وقتي رسيديم نشستم و حاج قاسم را ترك كردم. احساس نااميدي و استرس كردم. دنبالش رفتم تا ببينم كجا رفته. ديدم كه او وضو مي گرفت و اوركت در دست راست و جوراب هايش در دست چپ بود و داشت مي آمد.

گفتم حاجي بيا از اينجا برويم. حسين گفت: “امروز چه اتفاقي براي تو افتاده است؟” از او خواستم برود. او گفت بگذاريد جوراب هايم را عوض كنم به او گفتم سوار ماشين شود. به سختي او را سوار ماشين كردم و در را قفل كردم و راه خود را شروع كرديم. در 100 متري خانه او ، كل خانه با 17 نفر از نيروهايش در داخل منفجر شد.

دفعه بعدي كه به ملاقات و تعامل با فرزندان و دوستانمان رفتيم. ما در اتومبيل بوديم كه بچه ها فرياد زدند: “توقف كنيد ، متوقف شويد و حركت نكنيد”. ما توقف كرديم. مين كنار جاده منفجر شد و 20 سانتي متر ديگر براي منفجر شدن ماشين ما باقي مانده است.

شبي كه براي استراحت به بغداد رفتيم ، فقط حاج قاسم يك چيز گفت: واي؛ ما امروز مي خواستيم دو سه بار شهيد شويم ، اما موفق نشديم.

انتهاي پيام

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.